اینجا را چه شد؟!؟!؟!؟!؟!

روزها و شب های زیادی از دهه بیست زندگیمتو صفحه صفحه این وبلاگگذشت

آنچه که دور سرم می چرخید و گوشی نبود برای شنیدنش یا دلی....سهمش جاری شدن در این صفحه بود....

پروروند اون احساسی رو در من که بهش میگن حس نوشتن....و یا شاید استعداد نویسندگی....

....

من بزرگ شدم....یا فکرهایی که دور سرم میچرخید کمتر شد؟؟؟؟؟ که از اینجا وا موندم؟

از این فنجون قهوه معطرم و ...این کنج خلوتم و ....

انصاف نیست....

خدایی انصاف نیست....

....

دلم برای نسل جدید می سوزه.....

چطوری میشه تو تلگرام از عشق نوشت و از دلتنگی....

استعداد نوشتن بچه های امروزی رشد می کنه آیا؟؟؟؟

می تونن بدون دیدن عکسی از همدیگه عاشق شن؟ دوست شن؟عاشق فکر هم؟اندیشه هم؟

اصلا نسل جدید عاشق هم میشن؟

 

ما رو بگو فکر میکردیم....وبلاگ و وبلاگ نویسی صنعت جدید و رو به رشدیه....

فکر میکردیم نوشته هامون سال های سال دور میزنه خونده میشه و دست به دست میشه و....

.....

 

پی نوشت: این مطلبو خیلی وقت پیش نوشته بودم شاید بیشتر از یک سال پیش اما ثبت موقت بود...گذاشته بودم یه برا دیگه بخونم و دستی به سر و گوشش بکشم که هیچوقت نشد.....اما امروز خودشو ثبت کردم